داستانهاي كوتاه وپرمعنا

ساخت وبلاگ
رعایا و کشاورزان قریه احمدآباد که همیشه روز عید به دیدن دکتر مصدق می رفتند و عیدی می گرفتند یکی از رندهای آنها پس از گرفتن سکه خود، عصر همان روز گریم می کندو ریش می گذارد به تصور اینکه مشغله نخست وزیری دکتر مصدق را به سرافت شناسائی وی نمی اندازد مجددا به منزل او می رود ولی دکتر مصدق که او را می شناس داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 236 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 15:09

سفارش ناپذیری دکتر مصدق از دوستان و هم اندیشان و زیرکی اوآقای مراد ریگی که در نهضت ملی وکیل سیستان بود و به دکتر مصدق هم ارادت می ورزید. ایشان به اعتبار اینکه یکی از فرزندانش شاگرد من بود با هم دوستی و رفاقت داشیم و برایم روایت کرد که چند نفر از خوانین بلوچ در زد و خوردهای محلی زندانی شده بودند و به داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 192 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 15:09

«خدمت بزرگ دیگری که امیرکبیر به اسلام و ایران کرد، تسریع در اعدام قره‌العین، و از بین بردن زمینهٔ دیدار آن زن فتّانه با ناصرالدین شاه جوان بود که زمام نفس خویش را در دست نداشت و ممکن بود دلباختهٔ ناز و غمزهٔ او شده و این امر کار پایان دادن به غائلهٔ ایران‌سوز بابیان را دچار مشکل سازد.»

منبع: علی ابوالحسنی منذر، «اظهارات و خاطرات آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی درباره بابیگری و بهاییگری»

داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 204 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 15:09

ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ : ﺣﺎﻻ ﻣﻲﺗﻮﻧﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻣﺎﻟﯽ ﺷﺮﮐﺖ ﺭﻭ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﮐﻨﻢ.ﺍﻣﺎ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻓﻌﻼً ﭼﮏ ﺭﺍ ﻧﻘﺪ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﻱ ﺍﻣﻨﻰ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ .ﻫﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺍﻳﻦ ﭼﮏ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﻭ ﺗﻮﺍﻥ ﺗﺎﺯﻩﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ﺷﺮﮐﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩ . ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﺯ ﻃﻠﺐﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖﻫﺎﻯ ﻋﻘﺐﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﮕﻴﺮﺩ . ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺴﺖ داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 211 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 15:09

مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!

مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم
خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست!
یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی!
یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!
و چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!

فقر واقعی فقر روحی است...

به کانال داستان های کوتاه وپرمعنا بپیوندید https://telegram.me/shortstorys1


داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 218 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 15:09

در قدیم برای قمار بازی علاوه بر خانه هائی که در آن قمار راه می انداختند مکانهای مثل خرابه ها و پشت دروازه های شهر و روی پشت بام حمامها و جاهای کم رفت و آمد سفره هائی برای این کار گشوده میشد و گرداننده قمار را کاسه کوزه دار می گفتندکاسه کوزه سمبل این حرفه بشمار میرفت و غرض از کاسه ظرفی بود که از هر ی داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 214 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 15:09

مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود.پشت در نشست و منتظر شد، ساعتی بعد در را باز کردند،تا خواست وارد شهر شود، جمعی او را گرفتند و دست بسته به کاخ پادشاهی بردند،هر چه التماس کرد که مگر من چه کار کردم، جوابی نشنیداما در کاخ دید که او را بر تخت سلطنت نشاندند و داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 200 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 15:09

ﺯنی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻭ ﺿﻤﻨﺎﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺍﺩﺏ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺑﺘﮑﺎﺭﯼ ﺑﺨﺮﺝ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩﻧﺤﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺍﺛﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ:ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ = ﭘﻨﺞ ﺩﻻﺭﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = ٤ ﺩﻻﺭﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﻨﺖﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ، ﻳﻚ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = 4 ﺩﻻﺭﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ، ﺭ داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 194 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 15:09

مردی قوی هیکل در چوب بری استخدام شدوتصمیم گرفت خوب کار کندروز اول 18 درخت برید.رییسش به او تبریک گفت و اورا به ادامه کار تشویق کرد.روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید.!!!!روز سوم بیشتر کار کرد،اما فقط 10 درخت برید.به نظرش امد که ضعیف شدهپیش رییسش رفت .عذر خواست و گفت:نمی دانم چرا هرچ داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 211 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 15:09